ما در قسمت قبل درباره غرایز و انواع آن از دیدگاه فروید صحبت کردیم؛ در این قسمت میخواهیم درباره ساختار شخصیت از دیدگاه فروید صحبت کنیم و توضیح دهیم که فروید شخصیت را به چند سطح تقسیم میکرد و ساختار کلی شخصیت از دیدگاه فروید چیست؟ هشیار و ناهشیار از نظر فروید دقیقا چی هستند و چه تاثیری بر رفتار ما میگذارند؟ و در نهایت اینکه هر سطح چه ویژگی هایی دارد و چه تاثیری بر رفتار ما میگذارد.
اگر شما نیز به دنبال فهمیدن پاسخ این پرسش ها هستید، پس با ما در این مقاله همراه باشید تا پاسخ این سوال ها را دریافت کنید. برای فهم بهتر این مقاله پیشنهاد میشود مقاله ((۲ غریزه مرگ و زندگی فروید)) را بخوانید.
میتونید در کارجویا مقالات بیشتری نیز مطالعه کنید؛ برای این کار کافی است به بخش دسته ها بروید، و از آن جا دسته مورد علاقه خود را انتخاب کنید، و سپس مقالات مربوط به آن دسته را مطالعه کنید.
فهرست
- سطوح شخصیت از دیدگاه فروید
- ساختار شخصیت از دیدگاه فروید
- نهاد
- خود
- فراخود
- جمع بندی
سطوح شخصیت از دیدگاه فروید
فروید در برداشت اولیه خود شخصیت را به سه سطح تقسیم بندی کرد: هشیار، نیمه هشیار (در برخی جاها این بخش به عنوان زیر هشیار نیز یاد شده است) و ناهشیار.
سطح هشیار کاملا با معنی که میشود از ظاهر آن برداشت کرد مطابقت دارد. این سطح تمام احساسات و تجربیاتی را شامل میشود که در هر لحظه معین، از آن ها آگاهی داریم. برای مثال وقتی که این مقاله را میخوانید، ممکن است نسبت به دیدن صفحه مانیتور و مفاهیمی که سعی دارید درک کنید، هشیار باشید.
فروید هشیار را جنبه محدود شخصیت میدانست، زیرا فقط بخش کوچکی از افکار، احساسات، و خاطرات در هر لحظه در آگاهی هشیار وجود دارد.
فروید ذهن را به کوه تشبیه کرد (ساختار کوه یخ به این صورت است که قسمت کمی بالای سطح آب است و قسمت اعظم و اصلی آن زیر سطح آب است). هشیار قسمت بالای سطح آب است (فقط نوک کوه یخ). قسمت مهم تر به عقیده ی فروید، نا هشیار است، که قسمت بزرگ تر و نا دیدنی زیر سطح آب است.
کل نظریه روانکاوی بر سطح ناهشیار تمرکز دارد. اعماق وسیع و تاریک آن مخزن غرایز است (که ما قبلا راجب تاثیر آن در رفتار افراد صحبت کردیم). ناهشیار دارای نیروی سوق دهنده عمده در پس تمام رفتارها و مخزن نیرو هایی است که نمیتوانیم آن ها را ببینیم یا کنترل کنیم.
بین این دو سطح، نیمه هشیار (یا همان طور که پیش تر گفتیم زیر هشیار) قرار دارد. نیمه هشیار مخزن خاطرات، ادراک ها، و افکاری است که فورا به صورت هشیار از آن ها آگاه نیستیم، ولی میتوانیم به راحتی آن ها را به هشیاری احضار کنیم.
برای مثال، اگر ذهن شما از روی صفحه مانیتور یا گوشی منحرف شود و فکر کردن به یک دوست یا کاری که قبلا انجام دادید را شروع کنید، مواردی را از نیمه هشیار به هشیار خود احضار میکنید.
ساختار شخصیت از دیدگاه فروید
فروید بعدا این نظر شخصیت سه سطحی را اصلاح کرد و سه ساختار اساسی را در آناتومی شخصیت معرفی نمود: نهاد، خود، فراخود.
فروید به مدت ۲۰ سال، کشمکش روانی و تعارض بین نیرو های هشیار و ناهشیار را توصیف کرد که این مدل مکان نگاری او بود. بعدا در خلال دهه ۱۹۲۰، مدل ساختاری سه بخشی خود را معرفی کرد. این تقسیم بندی ذهن به سه حوزه عمل، جایگزین مدل مکان نگاری نشد، ولی به فروید کمک کرد تا تصورات ذهنی را طبق عملکرد یا مقاصد آن ها توضیح دهید.
نهاد
نهاد با مفهوم ناهشیار قبلی فروید مطابقت داشت (البته خود و فراخود نیز جنبه های ناهشیار دارند). نهاد مخزن غرایز و لیبیدو است (انرژی روانی که غرایز آشکار میکنند). نهاد، ساختار قدرتمند شخصیت است، زیرا تمام انرژی دو ساختار دیگر را تامین میکند.
چون نهاد مخزن تمام غرایز است، مستقیما با ارضای نیاز های بدن ارتباط دارد. همان طور که قبلا در مقاله مرتبط با غرایز گفتیم، زمانی که بدن در حالت نیاز قرار دارد، تنش ایجاد میشود و فرد با ارضا کردن نیاز، این تنش را کاهش میدهد. نهاد بر طبق آنچه فروید اصل لذت نامید، عمل میکند.
نهاد از طریق ارتباطی که کاهش تنش دارد، برای افزایش دادن لذت و اجتناب از درد تلاش میکند. به طور کلی هدف نهاد ارضای فوری تمام نیاز های بدن است و در این راه هیچگونه تاخیر یا به تعویق افتادن ارضا را به هر دلیلی تحمل نمیکند. نهاد ما را برای چیزی که میخواهیم و زمانی که آن را میخواهیم، بدون توجه به اینکه دیگران چه میخواهند، تحریک میکند.
نهاد ساختاری خود خواه، لذت جو، ابتدایی، غیر اخلاقی، سمج، و ناشکیبا است.
میتوانیم نهاد را نوزادی تشبیه کنیم که وقتی نیاز هایش برآورده نشود، گریه میکند و فریاد میکشد، ولی نمیداند چگونه خود را ارضا کند. نوزاد گرسنه نمیتواند خودش غذا پیدا کند. تنها راهی که نهاد میتواند نیاز هایش را ارضا کند، از طریق عمل بازتابی یا کامروا سازی توهمی یا تجربه خیالپردازی است که فروید آن را تفکر طبق فرایند نخستین نامید.
خود
اغلب کوکان به تدریج یاد میگرند، نمیتوانند به هر چیزی که میخواهند در لحظه برسند و برای رسیدن به آن باید منتظر بمانند. مثلا یاد میگرند زمانی که گرسنه هستند، ممکن است نتوانند در همان لحظه به غذا دسترسی پیدا کنند و برای دسترسی به غذا باید مدتی صبر کنند.
کودک در حال رشد یاد میگیرد با دنیای بیرون هوشمندانه و منطقی برخورد کند و توانایی های ادراک، تشخیص، قضاوت، و حافظه را پرورش دهد (توانایی هایی که بزرگسالان برای ارضای نیاز های خود استفاده میکنند). فروید این توانایی ها را تفکر طبق فرایند ثانوی نامید.
ما میتوانیم این ویژگی ها را به صورت عقل یا خردمندی توصیف کنیم که در دومین ساختار شخصیت فروید، یعنی خود، وجود دارد که ارباب منطقی شخصیت است. هدف خود جلوگیری از تکانه های نهاد نیست، بلکه میخواهد به آن کمک کند کاهش تنشی را که آرزو دارد، کسب کند.
چون خود از واقعیت آگاه است، تصمیم میگیرد که چگونه و چه موقعی غرایز نهاد میتوانند بهتر ارضا شوند. خود زمان ها، مکان ها، و اشیای مناسب و جامعه پسندی را که تکانه های نهاد را ارضا خواهند کرد، تعیین میکند.
خود از ارضای نهاد جلوگیری نمیکند، بلکه میکوشد آن را به تعویق اندازد یا تغییر جهت دهد تا ضروریات واقعیت را برآورده سازد. خود محیط را به صورت عملی و واقع بینانه درک و دستکاری میکند و به همین خاطر گفته میشود که بر طبق اصل لذت عمل میکند (اصل واقعیت با اصل لذت که نهاد بر طبق آن عمل میکند، مغایرت دارد).
فروید رابطه بین خود و نهاد را به رابطه سوارکار روی اسب تشبیه کرد. سوارکار باید نیروی خام و حیوانی اسب را هدایت، نظارت، و مهار کند؛ در غیر این صورت، اسب میتواند رم کند و بگریزد و سوارکار را بر زمین بیندازد.
در واقع خود به دو ارباب خدمت میکند (نهاد و واقعیت) و همواره بین درخواست های متضاد آن ها میانجی گری کرده و بین آن ها سازش برقرار میکند. خود هرگز از نهاد مستقل نیست، بلکه همیشه پاسخگوی درخواست های آن است و نیرو و انرژی خود را از آن میگیرد.
خود در واقع همان بخشی از شخصیت است که باعث میشود شما در شغلی که دوست ندارید، بمانید، زیرا در غیر این صورت، نمیتوانید برای خانواده خود غذا و سر پناه تامین کنید. این خود است که شما را وادار میسازد با افرادی که دوست ندارید کنار بیاید، زیرا واقعیت به عنوان راه مناسبی برای ارضا کردن درخواست های نهاد، چنین رفتاری را از شما میطلبد.
فراخود
نهاد و خود، تصویر کامل فروید را از ماهیت انسان نشان نمیدهند. نیرو های سومی هم وجود دارد (احکام و عقاید قدرتمندی که عمدتا ناهشیار هستند) که در کودکی فرا میگیریم: عقاید درست و غلط ما. به طور معمول، این اخلاقیات درونی را وجدان مینامیم. فروید آن را فراخود نامید.
مبنای ای جنبه اخلاقی شخصیت معمولا در ۵ یا ۶ سالگی آموخته میشود و در آغاز از مقررات رفتار که والدین ما تعیین کرده اند، تشکیل میشود. کودکان از طریق تحسین، تنبیه، و سرمشق یاد میگیرند والدین آن ها چه رفتار هایی را خوب یا بد میدانند. رفتار هایی که کودکان به خاطر آن ها تنبیه میشوند، وجدان یا یک قسمت فراخود را تشکیل میدهند.
قسمت دوم فراخود، خود آرمانی است که از رفتار های خوب یا درستی تشکیل میشود که کودکان به خاطر آن ها تحسین شده اند. کودکان به این ترتیب یک رشته مقررات را یاد میگیرند که موجب پذیرش یا طرد والدین آن ها میشود. یک زمانی کودکان این آموزه ها را درونی کرده و خودشان پاداش ها و تنبیه ها را اجرا میکنند. کنترل خود جایگزین کنترل والدین میشود.
از آن پس، طوری رفتار میکنیم که دست کم تا اندازه ای با این رهنمود های اخلاقی که اکنون عمدتا ناهشیار شده اند، مطابقت داشته باشد. در نتیجه این درون سازی، هر وقت عملی بر خلاف این اصول اخلاقی انجام دهیم (یا حتی فکر انجام دادن آن را بکنیم)، احساس گناه یا شرم میکنیم.
جمع بندی
ما در این مقاله در رابطه سطوح و ساختار شخصیت صحبت کردیم و دانستیم که شخصیت از ۳ سطح هشیار، نیمه هشیار و ناهشیار تشکیل شده است. همچنین دانستیم که ساختار شخصیت نیز از ۳ بخش نهاد، خود و فراخود تشکیل شده است، و همچنین با تاثیری که هر کدام از این ۳ بخش بر رفتار ما میگذارند نیز آشنا شدیم.
نظر خود را در رابطه با این مقاله، با ما در بخش نظرات به اشتراک بگذارید.
برای مشاهده مقالات بیشتر به لینک های زیر مراجعه کنید:
خاستگاه تاریخی روانشناسی (قسمت ۱)
خاستگاه های تاریخی در روانشناسی (قسمت ۲)